علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 4 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

علی نفس مامان و بابا

خرابکاریهای خرابکار کوچولو

سلام به روزهای قشنگ کودکی کودکم که داره به سرعت میگذره و فقط از این لحظه ها خاطراتی در ذهن یک مادر و چند تا عکس و نوشته در این دنیای مجازی باقی میمونه ... این روزها کودک دو ساله ام غرق شور و شیطونی هست... این روزها کودک دو ساله ام در حال کشف همه چیز هست.... این روزها کودک دو ساله ام خرابکاریهایی از جنس سنش میکنه که دل مادرش یهو فرو میریزد و از ترس می لرزد .. اما کودک باز هم تشنه کشف کردن هست که ما ادم بزرگها اسمشو خرابکاری و شیطنت میزاریم....   یک روز در آشپزخانه مشغول نظافت و آشپزی بودم که دیدم صدایی از وروجک خونه در نمیاد ..هر چی صداش کردم جواب نداد.. داخل اتاق رفتم و با دیدن صحنه ای دلم هری ریخت ... دیدم سرتاسر صورت و دست و پ...
27 شهريور 1392

کارگاه مادر و کودک + گردش بعدش

پنجشنبه 14 شهریور ماه ساعت 11 کلاس کارگاه مادر و کودک داشتیم که از چند هفته قبل بلیتش رو خاله بهار از سایت نت برگ برامون تهیه کرده بود که به همراه چند تا از مامانا و نینیها به این کلاس بریم... خاله سارا و رادین جون دنبالمون اومدند و خاله سارا زحمت کشید برای علی کاغذ رنگی و قیچی خوشگل خرید که توی کلاس وروجک ها کاردستی درست کنند ... یک مقدار دیر به کلاس رسیدیم ... بقیه بچه ها مشغول کاردستی درست کردن بودند ما هم که وارد شدیم مشغول شدیم اول باید دست علی رو روی کاغذ می کشیدیم و بعد برش می دادیم و بعد شکل خرگوش درست می کردیم.. یک همکاری مادرانه و پسرانه لذت بخش.. بعد از کاردستی درست کردن کلی برای بچه ها شعر خوندیم و دست زدیم یکی از این شعر ها ای...
17 شهريور 1392

روزهای کودکی پسر کوچولوم 1

خیلی وقت بود از کارها و شیرین زبونیهات چیزی ننوشته بودم اما تو این پست تا جایی که یادمه  همه چیزو برایت به یادگار می نویسم ... از شیرین زیونیهات میگم که با بعضی حرفات دل آدم غنج میره و کلی ذوق می کنم و از داشتنت و بودنت روزی هزار بار خدای مهربون رو شکر می کنم ....  شیرین زبونیهای مرد کوچک خانه: این روزها پسرکم مشغول خرابکاریه... هر چی میدم که باهاش بازی کنه بعد دو دقیقه بهم تحویل میده و میگه مامان خبارش کردم .... آخه من چیکار کنم از دست تو وروجک شیطون این روزها پسرک خیلی مهربون شده و هر از گاهی میاد لپ های مامانش رو میکشه و میگه توپولو یا میگه توپولو خوشگله .... اون وقته که می خوام درسته قورتش بدم ... من نمی دونم ...
13 شهريور 1392

مهمونی کوچولوهاااااا

روز پنجشنبه مورخ 31 مرداد ماه مهمونی با میزبانی سرور جون و آقا فراز گل به مناسبت ورود شبنم جون و رانیا خانم خوشگل برگزار شد...از آخرین دیدارمون درست 2 ماه می گذشت... حدود 17 تا مامان و وروجک هاشون در این مهمونی حضور داشتند... خونه سرور مهربون منفجر شد... آقا فراز گل با تمام سخاوتش همه اسباب بازیهاشو در اختیار کودکان ما قرار میداد.... کلی به همه ما خوش گذشت .. هم به مامانها و هم به نینیهااااااااا..... سرور جون هم حسابی به زحمت افتادند و با پذیرایی عصرانه همگی ما را شرمنده کردند... سرور عزیزم به خاطر تمام زحمتهایی که بهت دادیمممممم ممنون و سپاسگزاریم.... در بدو ورود به علت اینکه علی تو ماشین خواب بود و از خواب بیدار شده بود و نمی خواست از با...
3 شهريور 1392
1